• شهید سجاد خیلی انسان خوش رو، و با ادبی بود خلاصه از اونجایی که من باسجاد رفیق بودم نمی دونم چی شد یه دفعه گفت ما خیلی آدم های بی چاره ایی هستیم با تعجب!گفتم چرا؟ با یه نگاهی گفت ...
  • یکی از جالبترین خاطرات که یادم هست در عملیات فتح المبین که من مسئول محور بودم چند گردان به طرف میشداغ حرکت کردند بعد از یک ساعت که تماس گرفتم گفتند که راه را گم کرده ایم، شب خیلی تاریک بود دو قدم جلو با سختی دیده می شد من راه افتادم و به این نیروها رسیدم از مسئول شناسایی گردان که ...
  • از اصفهان به قم می رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد، جلال (افشار) را آزار می داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت ...
  • شهید حسن باقری: در دفتر خاطرات او نوشته شده بود : دیشب متاسفانه بدون اینکه وضو بگیرم، روی تختم خوابیدم. زیر پتو رفتم تا بعدا، قبل خواب، وضو بگیرم. ولی خاک عالم بر سرم شد و خوابم برد. از لطف حضرت امام عصر ...
  • به بالای سر من که رسیدند فکر کردند شهید شدم زیرا قدرت حرکت نداشتم و تنها صداها را می‌شنیدم، مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرویی گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند، نمی‌توانستم بگویم که هنوز زنده هستم، چند بار دعای امام زمان (عج) را خواندم و از سردخانه که بیرون آورده شدم ...
  • من ابتدا گفتم خدایا شهیدم کن و بعد گفتم نکن، بعد از یک‌هفته دوباره همان دوستم را در خواب دیدم گفت آقا محمود تو می‌آیی پیش ما اما تو را بر می‌گردانند ولی دست و پایت را قبول می‌کنند. این راوی جنگ تحمیلی درباره شهادت خود و دوباره برگشتنش، اذعان کرد...
  • روبرويم نشست و کتاب را بست. گفت: بيا وارد بحث بشيم و به نتيجه برسيم که کدوم عمل ارزش بيشتري داره و مقدم‌تره؟ قبول کردم. سيّدمهدي گفت ...
  • دکتری که مرا معاینه کرد، گفت: اگر ایشان تا یکی دو ساعت دیگر استفراغ نکند، خون ریزی مغزی پیدا کرده و شاید شهید بشود. تقریباً دو ساعت بعد ..
  • رسم بود وقتی دو نفر به هم می رسیدند اولین سؤالی که میکردند این بود که تا کی منطقه هستی، چه وقت پایانی یا تسویه می گیری؟ و اگر شخص بنا نداشت جواب بدهد و می خواست طرف را سر گردان کند یا ...

صفحه‌ها

دسته بندی